قسمت۴ سریال دارک رو هم نگاه کردم، اونجوری که باید ازش لذت نمیبرم. این لذت نبردن بخاطر حال منه که به هیچ وجه حوصله توجه و تمرکز نداره. در حال حاضر دلم سریالی رو میخواد که بهشدت سطحی باشه و شاید یکمیهم بتونه منو بخندونه. پس دکمه استاپ سریال دارک رو فشار میدم.
.
Years ago when I was younger
I kinda’ liked a girl I knew
She was mine, and we were sweethearts
That was then, but then it’s true
"I’m in love with a fairytale"
.
Alexander Rybak ~ Fairytale
این عجیب نیست که هیچ احساسی از عشق و دوست داشتن در من وجود نداره و من بطور عجیبی هنوز از چیزی که نمیدونم چیه دارم درد میکشم؟
درد؟ ول کن جون عمت.(داری عمه دیگه؟)
حتماً باید بکشم خودمو تا ولم کنی؟
یک عمر فانتزی زدم عاشق نباشم تا درد نکشم،
حالا که شدم یه تیکه چوب خشک بی بن و بته که هیچی از دوست داشتن حتی یادش نمیآد باز نمیخوای راهتو بکشی و بری پی کارت؟
دردت چیه دقیقاً درد جان؟
انقدر تنهایی یعنی؟
انقدر از تنهایی میترسی که نمیخوای ولم کنی؟
الان دیگه به چه بهونهای چسبیده بهم هان؟
من که درکت نمیکنم درد،
دلم برات میسوزه انقدر بیچارهای که وقتی میبینی نمیخوانت باز میچسبی به آدم،
حالا بهونهای هم داشته باشی یهچیزی،
ولی تو واسه چسبیدن به من هیچ بهونهای نداری،
همهی بهونههاتو گذاشتم اونور پل، پل رو هم خراب کردم،
نمیفهمم تو دیگه چرا باز چسبیدی بهم.
خاک تو سرت درد.
خاک تو سرت.
شبی نیمساعت بذارم واسه خوندن وبلاگای همساده(همسایه؟)
(حالا هرشب که پست نمیذارن ولی خب)