مشکلی تحت عنوان "نوشتن"

من با خود مسئله نوشتن مشکلی ندارم، یعنی اگر بخوام راجع به چیزی بنویسم خوب بلدم چجور پروبال بدم بهش و عقاید و تفکراتم رو به کلمات نوشتاری تبدیل کنم؛ ولی فکر کنم زمانی که تصمیم می‌گیریم واسه خودم بنویسم یک‌هو به خودم می‌آم و می‌بینم چیزی که نوشتم اصلا شبیه به من نیست، انگاری از آدمی می‌نویسم که دوس دارم باشم؟ نمی‌دونم حتی خوندن اون نوشته هم حس خوبی بهم نمی‌ده پس چطور می‌تونم بگم دارم در مورد آدمی می‌نویسم که "دوست دارم باشم" ؟

پس مشکل چیه؟

مشکل اینه که موقعی که می‌خوام واسه خودم بنویسم زیادی فکر می‌کنم؟ یا اینکه اصلا فکر نمی‌کنم و یک مشت پرت و پلا می‌نویسم که در نهایتش دلمو می‌زنه؟

کدوم؟

چرا از نوشتن واسه خودم فرار می‌کنم پس؟

نمی‌دونم، ولی میل عجیبی تو درونم هست واسه ثبت کردن روزایی که دارن می‌گذرن و هرچقدرم عجیب و ترسناک و وحشناک بگذرن دلم می‌خواد ثبت شن،

من آدم نگه‌داشتن نیستم، آدم برگشتن نیستم، آدم یادآوری و دوباره خوندن نیستم؛

 حتی تو همین لحظه هم چیزی که هستم و چیزی که می‌خوام و  چیزی که دارم می‌نویسم باهم هم‌خونی ندارن!

حس می‌کنم تو باتلاقی ازنوشتن دارم دست وپا می‌زنم و هرچی بیشتر تقلا می‌کنم بیشتر فرو می‌رم،

می‌دونم که باید رها کنم، باید کمتر دست و پا بزنم ولی انگاری فقط روند فرو رفتن رو کند می‌کنم و راهی برای نجات خودم پیدا نمی‌کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد